مي رود مي رودخدا نگهدارش
همه شب با دلم كسي مي گفت
سخت آشفته اي زديدارش
صبحدم با ستارگان سپيد
مي رود مي رودخدا نگهدارش
من به بوي تو رفته از دنيا
بي خبر از فريب فردا ها
روي مژگان نازكم مي ريخت
چشمهاي تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهاي تو داغ
گيسويم در تنفس تورها
مي شكفتم ز عشق و مي گفتم
هر كه دلداده شد به دلدارش
ننشيند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من خدا نگهدارش
آه اكنون تو رفته اي و غروب
سايه ميگسترد به سينه راه
نرم نرمك خداي تيره ي غم
مي نهد پا به معبد نگهم
مي نويسد به روي هر ديوار
آيه هايي همه سياه سياه
نظرات شما عزیزان: