بگو خورشید دردت را؟
بگو خورشید دردت را
مرا سنگ صبور عقده هایت کن
بگو بر من چه دیدی از پس دیواره آن ابر سرگردان
چه را بازیچه دیدی بی سبب در دست آفت بار یک انسان
چه دیدی در میان این همه زیبایی وزشتی
که چشمانت غم آلودست
من اشک حسرتت را از میان توده های غصه می بینم
من آهنگ غروبت را
بر این آشفته بازار سیه خیمه
غمین و خسته می بینم
فراوان دیدمت خورشید
به پشت تکه ای ابر سیه ، پیوسته می گریی
و می گویند باران است
ساده اندیشان سنگین دل
کسی قدر سرشکت را نمی داند
کسی چشمان خیست را نمی بیند
چرا همواره چشمان تو باید شاهد این دردها باشند
چرا باید لبانت بسته از این گفته ها باشند
من امشب تا سحر یاد توام پیوسته می گریم
بگو خورشید دردت را
که نزدیک است کوچ شب
بگو خورشید.....
نظرات شما عزیزان: